چهارشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۱، ۱۰:۲۴ ب.ظ
امام رضا (ع) 11
حکایتابن بابویه قمی، معروف به صدوق، گویدمحمّد بن حسن بن احمد بن حصین بن ولید، رضی الّه عنه، به ما خبر داد، که محمّد بن عمرو کاتب، از محمّد بن زیاد قلونی، و او از محمّد بن ابی زیاد اهل جدّه، (و) امام جماعت در جدّه، برایش روایت کرده که محمّد بن یحیی بن عمر بن علی بن ابی طالب (علیه السلام) گفته است: شنیدم ابوالحسن الرضا (علیه السلام) در نزد مأمون، دربار? توحید این سخن را ایراد کرد.(محمّد) ابن ابی زیاد گوید احمد بن عبداللّه علوی هم، که مولای ایشان و دائی برخی از آنان بود، از قاسم بن ایّوب علوی برایم روایت و نیز املا کرد:که چون مأمون تصمیم گرفت (امام) رضا (علیه السلام) را به کار (خلافت) دعوت کند، بنی هاشم را جمع کرده به آنان گفت تصمیم گرفته ام از (علی بن موسی الـ)رضا بخواهم این کار (خلافت) را پس از من به عهده بگیرد. بنی هاشم نسبت به او (ع) حسد ورزیده گفتند فردی جاهل را که بصیرتی در تدبیر خلافت ندارد عهده دار (امر خلافت) میکنی؟ کسی را به سوی او فرست تا نزد ما بیاید و از جهلش چیزی را که بدان وسیله او را خواهی شناخت بینی. لذا (کسی را) به سوی وی فرستاد و (حضرت) آمد. بنی هاشم به او گفتند اباالحسن! بر منبر برو و برای ما نشانی بر سر پاکن تا از روی آن خدا را عبادت کنیم.پس (آن حضرت) علیهالسّلام بر منبر رفت و مدّتی نشسته سرش را پائین انداخته تکلّم نمیکرد. سپس تکانی خورده راست ایستاد، و حمد خدا به جا آورده او را ثنا گفت و درود بر پیامبر خدا و اهل بیتش فرستاد.
آنگاه گفت آغاز عبادت خدای، تعالی، معرفت او؛ و اساس معرفت خدا توحید
(یگانه دانستن) او؛ و نظام توحید خدای، تعالی، نفی کردن صفات است از او؛چه
آنکه عقلها گواهی میدهند که هر صفت و موصوفی مخلوق است؛ و هر موصوفی گواه
است بر اینکه خالقی دارد غیر از صفت و غیر از موصوف؛ و هر صفت و موصوفی
گواه است بر اقتران (نزدیکی و وابستگی چیزی به چیزی)؛ و اقتران گواه است بر
حدوث (نوپیدایی)؛ و حدوث گواه است بر اینکه ممکن نیست از ازل ـ که خود
نسبت به حدوث امتناع ( و منافات) دارد ـ باشد.پس خدا نیست آن کسی که از
راه تشبیه، ذاتش شناخته شود، و نه او را یگانه (و بی مانند) دانسته است
کسی که خواسته به کنه (گوهر و حقیقت) او برسد، و به حقیقت او دست نیافته
است کسی که او را تمثیل (و تنظیر به چیزی) کند، و او را باور ندارد کسی که
نهایت برایش در نظر گیرد، و بر او اعتماد نکرده کسی که به وی اشاره کند (و
قابل اشاره اش داند)، و او را قصد نکرده کسی که وی را تشبیه کند. و در
برابر او خضوع نکرده کسی که جزء برایش قرار دهد (و او را مرکّب از اجزاء
داند). و او را اراده نکرده کسی که وی را در توّهم خود آورد.هرچه ذاتش
شناخته شود مصنوع (و مخلوق) است. و هرچه قائم به غیر باشد معلول است. خدا
از راه صُنعش (و خلقتش) به او را یافته (و شناخته) میشود؛ و از او عقلها
یقین به معرفت او حاصل میگردد؛ و از راه فطرت دلیل (بروجود) او به ثبوت
میرسد.آفرینش خدا خلق را، حجابی است میان او و آنان؛ و جدائی (و
تفاوت) او از آنان، فرقش با وجود آنان است؛ و اینکه آنان را آغازیده
(آفریده)، دلیل است برای ایشان که او را آغازی نیست (او آفریده نیست)، زیرا
که هر آفریدهایاز آفریدن غیر عاجز است؛ و ابزار مخلوقات، آنان را دلیل
است بر اینکه دربار? او ابزار (صادق) نیست، زیرا ابزارها گواهی به نیازمند
بودن ابزاریان میدهند.پس نامهای او (صرفاً) تعبیر، و افعالش تفهیم (و
برای شناختن او)، و ذاتش حقیقتی (متعالی) است. و کنه (گوهر و حقیقت) او
عبارتست از جدائی (و تفاوت) میان او و مخلوقش. و مغایرت او همان محدود بودن
ما سوای او است. بنابراین، نسبت به خدا جهل ورزیده (و خدا را نشناخته) کسی
که درصدد توصیف او بر آید ( و صفت برایش در نظر گیرد)؛ و از (حقیقت) او
تجاوز کرده کسی که (خیال کند) او را احاطه (ی علمی) کرده؛ و دربار? او خطا
کرده است کسی که (فکر کند) به کنه (گوهر و حقیقت) او رسیده است. و کسی که
بگوید: (خدا) چگونه است؟ او را (به مخلوقات) تشبیه کرده. و کسی که بگوید:
برای چه (و به چه علّت وجود یافته)؟ او را معلول قرار داده. و کسی که
بگوید: کی (وجود یافته)؟ زمان برای او در نظر گرفته. و کسی که بگوید: در چه
(چیز و چه جائی) است؟ او را درون چیزی قرار داده (و به عبارت دیگر مکان
برای او تصّور کرده). و کسی که بگوید: به سوی چه (چیز متوجّه است)؟ او را
متناهی دانسته. و کسی که بگوید: تا چه (حد خواهد بود)؟ برای او غایت (نقط?
نهائی) در نظر گرفته. و کسی که غایت برای او در نظر گیرد، او را مقهور غایت
کرده. و کسی که مقهور غایتش کند او را دارای جزء دانسته. و کسی که دارای
جزء داندش، او را وصف کرده (و برایش صفت قائل شده). و کسی که وصفش کند
دربار? او الحاد ورزیده است.و خدا در اثر دگرگونی مخلوق تغییر
نمیپذیرد، همان طور که در اثر محدودیت محدود، (یا مخلوق) محدود نمیشود.
یک است، نه به تعبیر عدد. ظاهر است، نه بر سبیل مباشرت. آشکار است، نه به
طرق استهلال برای رؤیت. باطن (و مخفی) است، نه به اینکه جدا باشد. جدا است،
نه به مسافت. نزدیک است، نه به صورت نزدیکی دو چیز به یکدیگر (که جسمانی و
محسوس باشد). لطیف است، نه به طریق جسمیّت (و لطافت جسمانی). موجود است،
نه بعد از عدم. فاعل است، نه بطور اضطرار. مقدّر است، نه به نیروی فکر.
مدبّر است، نه به وسیل? حرکت. اراده کننده است، نه با همتّ گماشتن .
خواهنده است، نه با عزم کردن. ادراک کننده است، نه به وسیل? آلت حس. شنوا
است، نه به وسیل? آلت (گوش، مثلاً). بینا است، نه به وسیل? ابزار (چشم،
مثلاً).أزمنه با او مصاحبت (و سروکار) ندارند، و مکانها او را در بر
نمیگیرند. چرتها او را فرو نگیرند، و صفات او را محدود نمیکنند. و
ابزارها او را مقیّد نمیسازند. بودش بر زمانها، و وجودش بر عدم، و ازلیّتش
بر آغاز پیشی گرفته است.از آنجا که مُدرِکات (حواس) را نیروی ادراک
داده دانسته میشود که او را (آلت) مُدرِکه نیست. و از آنجا که جواهر را
جوهریت داده (زیرا آنها را آفریده) دانسته میشود که او را جوهری نیست. و
از آنجا که میان (برخی از) اشیاء ضدیّت بر قرار کرده دانسته میشود که او
را ضدّی نیست. و از آنجا که میان (برخی) چیزها مقارنت قرار داده (آنها را
قرین یکدیگر نموده )دانسته میشود که او را قرینی نیست؛ نور را با ظلمت ضد
کرده، و وضوح را با ابهام، و خشکی را باتری، و سردی را با گرمی .ـ میان
ناسازگاریهای اشیا اُلفت میدهد، (و) میان آنها که بهم نزدیک اند جدائی
میافکند؛ که با جدائیشان دلالت میکنند بر (وجودِ) جداکنندهشان، و با
اُلفتشان بر اُلفت دهنده شان؛ این همان گفتار خدای، تعالی است:« و از
هر چیزی دو جفت آفریدیم، باشد که متذکرّ شوید» ، (آری) به وسیل? آنها میان
آنها و میان قبل و بعد جدایی برقرار کرد تا دانسته شود که او را قبل و بعدی
نیست. با طبایع خود گواهی میدهند که طبیعت دهنده شان را طبیعتی نیست، (و)
به تفاوتشان (و اختلافشان) دلالت میکنند که تفاوت دهنده شان را تفاوتی
نیست، (و) به زمان داشتن شان آگاهی میدهند که زمان دهنده شان را زمانی
نیست. برخی را حجاب برخی (دیگر) قرار داده تا دانسته شود که میان او و آنها
حجابی جز خودشان نیست.او را: معنی پروردگاری بوده آن هنگام که
پروردهاینبوده؛ و حقیقت خدائی بوده آن هنگام که بنده ای نبوده؛ و معنی
عالِم بوده درحالی که معلولی نبوده؛ و معنی خالق بوده درحالی که مخلوقی
نبوده، و ماحصل سمع بوده درحالی که مسموعی نبوده است. چنین نیست که از آغاز
آفرینش سزاوار معنی خالق شده باشد؛ و نه اینکه در اثر ایجاد مخلوقات معنی
آفریدگاری را به دست آورده باشد. چگونه (چنین باشد)؟ حال آنکه (کلم?)
«مُذْ» او را دور (اشیا، یا غایت از اشیا) نمیگرداند؛ و (کلم?) «قَدْ» او
را نزدیک نمیکند، و «لَعَلَّ» او را حجاب نمیشود، و «مَت?ی» او را وقت
دار نمینماید، و زمان او را فرا نمیگیرد، و «مَعَ» قرین (یا نزدیک) او
نمیگردد.ادوات فقط خودشان را محدود میکنند، وآلت به نظایر خود (یعنی
به ممکنات) اشاره مینماید، و افعال (و آثار) آنها در اشیا وجود مییابد (
نه در خدا). (استعمال کلم? ) «مُذْ» آنها را از قدیم بودن منع نموده، و
(کلم?) «قَدْ» ازلی بودن را از آنها منع مینماید. اگر نه این بود که کلمه
(یعنی لفظ و لغات) تفاوت دارد ـ پس دلالت بر تفاوت دهنده اش میکند ـ ، و
متضادّ است ـ پس متضاد کنند? خود را میرساند ـ ، هر آینه سازند? (= خالقِ)
آن برای عقلها آشکار نمیشد. و به (دلالت) آنها خدا از دیده شدن ممنوع
است، و وهمها بسوی آنها به حکمیت میروند، و در آنها غیر او اثبات میگردد،
و از آنها دلیل (بر وجود خدا) استنباط میشود، و به واسط? آنها اقرار (و
اعتراف به وجودش) را به عقلها شناسانده است، و به عقلها تصدیق به (وجود)
خدا مورد اعتقاد ( و یقین) قرار میگیرد، و یا اقرار ایمان به او کامل
میگردد.و دیانتی نیست مگر پس از معرفت (او)؛ و معرفتی محققّ نیست مگر
به اخلاص؛ و با تشبیه (کردن به مخلوقات) اخلاص نیست. و با اثبات صفات برای
واضح شدن او، نفی (شریک) محققّ نیست. پس هرچه در خلق است در خالق وجود
ندارد، و هر چه دربار? خلق امکان دارد در مورد صانع خلق محال است. و حرکت و
سکون بر او جاری نمیشود؛ و چگونه بر او جاری شود چیزی که خود آن را جریان
داده؟ یا عاید او گردد چیزی که خود آن را آغازیده (آفریده) است؟ در این
صورت ذات او (نسبت به حالتهای حرکت و سکون) متفاوت شده، هر آینه ذاتش
میباید (مانند ممکنات) تجزیه بپذیرد، و مفهوم او از ازلیّت سرباز زند، و
برای خالق معنائی جز معنای مخلوق نباشد. و اگر برای او پشت سر معیّن شود در
این صورت پیش رو (هم) برایش تعیین میشود؛ و اگر کمال برای او طلب شود در
این صورت نقصان لازم او است. و چگونه سزاوار ازلیت باشد کسی که از حدوث
سرباز نمیزند؟ و چگونه اشیاء را ایجاد کند کسی که (خود) امتناعی از ایجاد
شدن ندارد؟و در این صورت نشان? مصنوع (و مخلوق بودن) در او برپا گردد؛ و
البتّه تبدیل به دلیل (بروجود صانعی دیگر؛ مانند سایر مخلوقات) شود، با
اینکه او مدلول علیه است (و هم? اشیاء دلیل بر وجود او هستند).در
جولانگاه این سخن (تشابه خالق و مخلوق)، دلیلی نیست؛ و در (برابر) سؤال از
آن جوابی نی؛ و نه در معنای آن تعظیمی برای خدا هست، و نه در جدا کردن (و
فرق گذاشتن) او از خلق ستمی هست؛ و نه در اینکه محال است ازلی دوتا شود، و
نه در اینکه (محال است) آنکه آغازی برایش نیست آغاز داشته باشد. نیست خدائی
جز خدای علیّ عظیم. دروغ گفتند آنانکه معادل کردند (خلق را) با خدا، و
گمراه شدند یک گمراهی دور (زیاد) و زیان کردند زیانی آشکار. و خدا بر محمّد
و خاندان پاک وی درود فرستاد!
۹۱/۰۷/۰۵